
کتاب رساله افیونیه (2)
پیشگفتار
به نام خداوند جان و خرد
چه حالست این که مدهوشند یکسر که پنداری که خورده ستند هپیون
«هپیون» فارسی که به صورت «افیون» معرّب گردیده، همان شیرة خشخاش است که امروزه آن را «تریاک» میگویند و معرّب آن تریاق است به معنی ضدّ زهر (=پادزهر) و این مثل فارسی و عربی از امثال سائره است که: تا تریاق از عراق آورند مارگزیده مرده باشد. حتّی إذَا جاءَ التّریاقُ من العراقِ ماتَ الملسُوعُ. تریاق اکبر که موثّرترین تریاقها است از بیست و یک جزء ترکیب میشده که مهمترین آنها افیون بوده است و چون در هر تریاک یا تریاق یک جزء آن افیون بوده، کمکم تریاک و افیون دو کلمة مترادف پنداشته شده است. در کتابهای پزشکی کهن از انواع تریاقها نام برده شده از جمله تریاق اکبر، تریاق مترودیطوس (به نام یکی از شاهان کهن) و تریاق فاروق که خاقانی در این بیت به آن اشاره کرده است:
گرهمه زهر است خلق از زهرخلق اندیشه نیست هر که را تریاق فاروقش ز فرقان آمده
و داروشناسان، کلمه اخیر را به «المفرّق بین البدن و السّمّ» تفسیر کرده اند. بنابر آنچه یاد شد اطلاق تریاک بر افیون از باب تسمیة الشّیء باسم جزئه بوده است.
افیون که به فرنگی آن را اُپیوم Opium گویند جزئی از مجموعههای داروهای مرکبّه بوده و همواره مورد استفاده داروسازان قرار میگرفته است. از آنجا که خوردن آن موجب دیگرگونی حالت طبیعی میشده و به قول برخی از فقها موجب «زوال عقل» میگردیده، حکم به حرمت آن دادهاند و آن را در ردیف «بنگ» و «حشیش» دانستهاند.
ناصرخسرو همچنان که از خورندة افیون تعبیر به «مدهوش» کرده و از خورنده بنگ تعبیر به «بیهوش» کرده است:
سپس بیــهُشان دهـــر مرو گر نخوردی تو همچو ایشان بنگ
این «دهشت» و «بیهوشی» که از این مواد حاصل میشود علما آن را مصداق «خدر» و «فتور» دانستهاند که پیغمبر اکرم (ص) هر مادّة مُسکر (= مستی آور) و مُفَتِّر (سستی آور) را نهی فرموده است. بنابر جامعیّتی که میان خمر و موادّی همچون افیون و بنگ و حشیش بوده، فقیهان بر پایة قیاس فقهی حکم به حرمت این موادّ دادهاند. هرچند که برای مقاصد پزشکی و داروئی حکم به حرمت از آن برداشته شده و این مانند میبختج یا بُختجوش (میجوشیده، بادة پخته، سیکی، شراب مثلّث) است که در کتابهای طبّی و مفردات ادویه از آن به عنوان دارو یاد کردهاند و شیخ صفیالدّین حلّی دربارة موارد حرمت و حلّیّت آن گفته است:
إن یَکُن شُربُها حَراماً عَلَی النَّا سِ بـِنَصِّ الــکـِتاب و الأنــبـاء
شُربُــها لِلــدَّواءِ حِـلٌّ لِـبَاغِیـ ـه قِیاساً لَـهَا عَلَـی المُــومیاء
در ادب فارسی تریاق و تریاک هر دو به معنی پادزهر به کار رفته است. مولانا گوید:
همچو نی زهری و تریاقی که دید همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
سعدی گوید:
بدو گفتم آخر تو را باک نیست کشد زهر جائی که تریاک نیست
تریاک به مفهوم امروزی آن، هرچند از زمان صفویه مورد استعمال واقع شده ولی جسته گریخته پیش از آن هم در برخی از متون دیده شده است مانند داستان سلطان مسعود در تاریخ بیهقی که برای دستگیری طغرل در حالی که بر پیل سوار بود و به سوی قصبة استوا از نواحی خوجان میآمد «اندک تریاکی خورده بود» و خواب او را درربود و همین خواب موجب تأخیر او و گریختن طغرل گردید.
مولّف کتاب افیونیّه، عمادالدّین محمود بن مسعود، طبیب قرن دهم هجری با توجه به سودها و زیانهای افیون، خواسته مردم را به این نکته هشدار دهد که هرچند از این مادّه برای منظورهای مختلف پزشکی و داروئی استفاده میشود و آن را به عنوان یکی از «منوّمات» و «مرقّدات» یعنی خواب کننده و بیهوش کننده به هدف درمان بیماریها یاد میکنند ولی در حال عادی زیانهای روحی و جسمی را دربردارد که به حکم شرع و عقل مصرف آن ممنوع است و باید از آن پرهیز نمایند.
رسالة افیونیّه برای نخستین بار با کوشش دکتر محمد مهدی اصفهانی به وسیلة موسسة مطالعات تاریخ پزشکی طبّ اسلامی و مکمّل وابسته به دانشگاه علوم پزشکی ایران در سال 1383 به صورت عکسی چاپ و منتشر شد و اکنون به صورت چاپ حروفی با تصحیح و یادداشتهائی که مصحّحان محترم به آن افزودهاند منتشر میگردد و در اختیار پژوهندگان تاریخ علوم به ویژه تاریخ پزشکی قرار میگیرد.
امید است به موازات آنکه پزشکان و داروشناسان از این کتاب بهرههای علمی در مداوا و درمان بیماران میبرند، عامّة مردم از ضررها و زیانهای آن که به جسم و جان وارد میگردد، آگاه شوند و خود را از این مادّة زیانآور و مرگبار به دور دارند که خداوند هم فرموده است: وَ لاَ تُلقُوا بِأیدیکُم إلَی التَّهلُکَه (خود را به دست خود به هلاکت میفکنید).
مهدی محقق
رئیس هیأت مدیرة انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
عضو پیوستة فرهنگستان زبان و ادب فارسی
مقدّمه مصححین
عمادالدّین محمود طبیب
عمادالدّین محمود بن مسعود بن محمود پزشک، استاد و نویسندۀ قرن ۱۰ هـ. ق در حدود سال ۱۵۱۵م[1] چشم به جهان گشود. او از پزشکان صاحب نامی بوده که هم زمان با حکومت دولت صفویّه در ایران میزیسته است. تاریخ تولّد و مرگ او را فقط میتوان از روی نوشتههای اصحاب تراجم ونویسندگان دیگر تخمین زد. خاورشناسان و مستشرقین نیز با تأمّل و تدبّر در این اشارات و انگارهها و نیز ازﺁثار خود او شرح حالی از وی را نقل کردهاند که اکثراً مورد نظر نگارنده بودهاست.
میرزا قاضی ابن کاشف الدّین حموی، صاحب تألیفاتی در طب است، از ﺁن جمله دربارۀ بیخ چینی رسالهای دارد. میرزا قاضی نزد عمادالدّین تلمّذ کرده و در رسالۀ خود دربارۀ زهر مهره اذعان داشته که نزد عمادالدّین تحصیل کرده است و با نگاهی به زندگی حموی درمییابیم که در سال۱۶۶۴ م وفات یافته است[2].
از دیگر استنتاجاتی که میتوان ذکر کرد نکتهای در باب معاصر و هم دوره بودن عمادالدّین و علاء نورالله معروف به حکیم علاء میباشد که از اطبّای دربار شاه طهماسب و تقریباً هم دورۀ با علاءالدّین بوده است. حکیم علاء در رسالۀ خود راجع به بیخ چینی از عمادالدّین و رسالۀ چوب چینی او یاد کرده است و نیز شایان ذکر است که رسالۀ چوب چینی عمادالدّین به مراتب مفصّلتر و جامعتر از رسالۀ چوب چینی علاء نورالله میباشد. عمادالدّین در مقالۀ مربوط به ریشۀ چینی بارها و بارها نظریّات علاء نورالله را دربارۀ این گیاه نقل کرده و خود نورالله در رسالۀ خود دربارۀ ریشۀ چینی ﺁورده است: «به نظر عمادالدّین هم رسید» که مبیّن این است که هر دو همدوره بودهاند. علاء نورالله گفته است که موضوع ریشۀ چینی را وی برای اوّلین بار در سال ۱۵۴۰ م مورد بررسی قرارداده است[3]. و بالاخره عمادالدّین هم گفته که مقالۀ مربوط به ﺁتشک را در سال ۱۵۶۹ نوشته است. پس به این ترتیب او در بیش از نیمی از قرن شانزدهم میلادی مصادف با قرن دهم هجری قمری زندگی میکرده است[4].
ﺁنچه این نظریّه را مستند میسازد صفحۀ ﺁخر رسالۀ عمادالدّین دربارۀ بیماری ﺁتشک است که ﺁن را در اواخر عمر خود نگاشته است، « تحریر این کتاب به خط علیرضا بن حسن بن مسعود طبیب که برادرزادۀ مؤلّف است در ﺁخرین روز جمادی الاوّل سال ۹۸۴ ه. ق به پایان رسید. تاریخ اختتام تألیف کتاب به دست استاد ابن مسعود بن محمود یعنی محمود طبیب ـ که خداوند تا پایان عمر سلامتش بدارد و عمرش را تا دنیا دنیاست پایدار بدارد ـ دوّمین پنجشنبه ربیع الاوّل ۹۷۷ هـ. ق است[5].»
و از ﺁن رو اشاره به ﺁن شده که این رساله در سالهای ﺁخر عمر عمادالدّین نگاشته شده است که در همان رساله قید کرده است که پس از مسافرت به مشهد و« فتوری که در قدرت خود احساس کردم» رسالۀ مزبور را نوشتم[6].
در مورد محلّ تولّد او اطّلاعاتی مستند کشف نشده است. فقط در سه مورد اشارهای به اقامتش در شهر مشهد شده است که از این قرار میباشد که سیریل الگود در کتاب طب در دورۀ صفویّه به ﺁن اشاره کرده است. در بخشی که از کتاب طبّ یوسفی که شامل رباعیّاتی از یوسف بن محمود در طب و پزشکی یاد میکند دربارۀ نویسندۀ این کتاب میگوید: «جالب است به این نکته اشاره کنیم که در ﺁن ایّام درمشهد یعنی نزدیکترین شهر به هرات عمادالدّین طبیب زندگی میکرد که متخصّص درمان بیماری سیفلیس از راه به کاربردن جیوه بود[7].»
در جایی دیگر در مورد ابوالفتح گیلانی ﺁورده است: «هرچهارپسر ابوالفتح گیلانی به طرف هند فرارکردند و در سال ۹۸۱ﻫ.ق به دهلی رسیدند و ابوالفتح که احتمالاً در مشهد نزد عمادالدّین تحصیل طب کرده بود و از طرف دربار اکبرشاه مورد استقبال قرار گرفت و تا پایان عمر خویش یعنی تا سال ۹۹۶ﻫ.ق در دربار اکبرشاه باقی ماند[8]».
ﺁنچه مسلّم است از معروفترین پزشکان عصر صفوی عمادالدّین و پسرش محمّد باقر بودهاند. ﺁن هر دو به خانوادهای تعلّق داشتند که در پزشکی از شهرت خاصّی برخوردار بود. به نحوی که عمادالدّین با استفاده از کتب و مطالبی که جدّش به رشتۀ تحریر درﺁورده بود. علم پزشکی را ﺁموخت[9].
پدر عمادالدّین، مسعود بن محمود ملقّب به رکنالدّین بود و با وجود ﺁن که او اصلاً شیرازی بود، کاشی نامیده میشد زیرا قسمت اعظم عمر خود را در کاشان گذرانده بود، امّا پسرش کنیۀ شیرازی یافت. مسعود شاگرد استاد عالیقدر صدرالدّین علی و پزشک دربار شاه طهماسب (۹۱۹ – ۹۸۴ هـ. ق) بوده است او در سال ۹۴۵ وفات یافت.[10]
مسعود بن محمود که محمّدبکر نیز نامیده شده است چشم پزشک بود و در دربار شاه عبّاس خدمت میکرد. از پدر عمادالدّین، دربارۀ درمان ناراحتیهای معمولی چشم کتابی نگاشته است که ظاهراً شاه عبّاس در سال ۱۶۰۲ م هنگام بیرون رفتن از اصفهان، برای حمله به تبریز ﺁن را با خود برداشته است[11]. چرا که شاه عبّاس به ﺁن مبتلا بوده است، زیرا در ذکر وقایع مربوط به حملۀ شاه عبّاس به تبریز در سال ۱۶۰۲ م این موضوع قید گردیده است. این کتاب ظاهراً تنها اثر او دربارۀ چشم پزشکی است.
پس از مسعود بن محمود، پسرش محمود ملقّب به عمادالدّین جای وی را گرفت امّا احتمالاً وقتی برادرش کمالالدّین از نظرشاه افتاد او نیز نتوانست موقعیّت خود را در دربار حفظ کند و به سوی خود معطوف نگاه دارد. برادر او کمال الدّین کتابی نیز دارد که در ﺁن طرز استفاده از تریاق فاروق است. کمال الدّین در سال ۹۵۳ﻫ.ق وفات یافت.
عمادالدّین پس از پایان تحصیلات به خدمت عبدالله خان استاجلو حاکم شیروان درﺁمد و ظاهراً به علّت قصوری که از وی سرزد از محبوبیّت افتاد. از قرار تقریر صاحب تاریخ عالم ﺁرای عبّاسی چنان است که: «این حکیم را حاکم مذکور امر داد تا به سرما و برف تعذیب کنند و او با خوردن افیون به افراط از این بلیّه جان سالم بهدر برد و به همین علّت به رعشه مبتلا شد[12].»